حکایة فی عفوالملک و عدله
احنف قیس بهر جمعی اسیر
گفت کین بستگان برِ تو امیر
گر بحقند بسته حلمت کو
ور خود از باطلند علمت کو
عفو کان هست اصل دینداری
از برای چه روز میداری
تو ظفر خواستی خدایت داد
او ز تو عفو خواست ناری یاد
هست نزد خدای و خلق ای شاه
شکر قدرت قبول عذر گناه
علم او نوش حلمشان بچشید
علم او بار جُرمشان بکشید