غزل شمارهٔ ۱۲۴
چنین رخسار زیبائی که دیده است
چنین قد دل آرائی که دیده است
چنین زلف دلاویز و کمندی
فتاده بر سراپائی که دیده است
کمانی را که تیرانداز باشد
نگاه چشم شهلائی که دیده است
چنین چشمی که خلقی بیخود و مست
فکنده هر یکی جائی که دیده است
بدشنامی برد چندین دل از کار
چنین لعل شکر خائی که دیده است
لبش مرجان دهان پر درّ و گوهر
بغایت تنگ دریائی که دیده است
قیامت میشود چون میخرامد
چنین رفتار و بالائی که دیده است
دو عالم میشود روشن ز رویش
چنین خورشید سیمائی که دیده است
بغیر از فیض در پروانه دل
چنین آشوب و غوغائی که دیده است