غزل شمارهٔ ۶۷۰۳
گریه تلخ است صهبای ایاغ زندگی
آه باشد سرو پا برجای باغ زندگی
سرخ رو از باده می گردد ایاغ زندگی
کار روغن می کند می با چراغ زندگی
هر که در کار جهان سوزد دماغ زندگی
دود تلخی دارد از نور چراغ زندگی
می کند ز افتادگی نشو و نما نخل حیات
خاکساری می شود دیوار باغ زندگی
آشنایی با سبکروحان سبکروحانه کن
از گرانجانی مشو موی دماغ زندگی
می شود خاموش از تردامنی شمع حیات
پاکدامانی است فانوس چراغ زندگی
همچو ماه عید می جوید به صد شمع و چراغ
تیغ خونریز فنا را بی دماغ زندگی
در جوانی داد مستی ده که در انجام عمر
یک دهن خمیازه می گردد ایاغ زندگی
چون ز بار محنت پیری شود قامت دو تا
ناخن الماس می گردد به داغ زندگی
آب روشن تیره می گردد ز برهم خوردگی
صاف می گردد ز خودداری ایاغ زندگی
همچو شمع صبح می لرزد به جان خویشتن
از سفیدی های موی من چراغ زندگی
مهلت ده روزه باشد بر سبکروحان گران
تا قیامت خضر اگر دارد دماغ زندگی
تیره روزی لازم آب حیات افتاده است
می کند دل را سیه دود چراغ زندگی
سایه بید است خورشید قیامت بر سرش
سوخت هر کس را که اینجا درد و داغ زندگی
بر سکندر کرد عالم را سیاه این جستجو
تا چه باشد قسمت ما از سراغ زندگی
تلخی می را خمار باده شیرین می کند
شد گوارا مرگ تلخ از درد و داغ زندگی
دست هر کس را که می گیری درین آشوبگاه
می شود دست حمایت بر چراغ زندگی
گر به این دستور گردد رعشه پیری زیاد
نم نخواهد ماند صائب در ایاغ زندگی