غزل شمارهٔ ۳۸۰۰

ز کاوش دلم آزار رنگ می بازد
به پای من چو رسد خار رنگ می بازد
اگر ز نغمه سیراب، پرده بردارم
هزار غنچه منقار رنگ می بازد
نسیم شوخ می پرده در چو تند شود
به سینه غنچه اسرار رنگ می بازد
به او چه از دل خونین خود سخن گویم؟
که حرف بر لب اظهار رنگ می بازد
شکسته رنگ نگشتی ز عشق، ای بیدرد
ز عشق، چهره دیوار زنگ می بازد
ز ساده لوحی اگر با رخش حریف شود
گل شکفته (چه) بسیار رنگ می بازد
کسی چه تحفه به بازار روزگار برد؟
که گل ز سردی بازار رنگ می بازد
اگر به صورت دیبا نگاه تلخ کنی
ز چهره تا گل دستار رنگ می بازد
چه حرف از گل تسبیح می زنی صائب؟
خمش که سنبل زنار رنگ می بازد