غزل شمارهٔ ۱۱۴
دل بوفای تو نهادن خوش است
جان بتمنای تو دادن خوش است
گر سرعاشق برود رفته باش
بر قدم عشق ستادن خوش است
پای کشیدن زهمه کارها
سربسر عشق نهادن خوش است
یکسره بر خواستن از هر دو کون
بر قدم دوست فتادن خوش است
دل زجهان کندن جان کندنست
روز ازل دل ننهادن خوش است
پای برین توده غبرا زدن
روسوی فردوس نهادن خوش است
نیست خوشی فیض درین خاکدان
از عدم آباد نزادن خوش است