غزل شمارهٔ ۴۸۰۶
در کاهش است از سخن خود سخن طراز
در سمین به رشته بود بوته گدار
درکم زدن زیادتی آنها که دیده اند
چون شمع می کنند زبان در دهان گاز
زیباست این کمند باری شکار خلق
زاهد مکن دراز برای خدا نماز
جز مهر خامشی که کند عمر رافزون
نشنیده ام شود ز گره رشته ای دراز
بردل مرا غبار علایق نشسته بود
روی عرق فشان توام کرد پاکباز
تا چون صدف کنند ترا مخزن گهر
بردار سوی عالم بالا کف نیاز
شبنم اگر ز سیر کند منع بوی گل
صائب شود به مهر خموشی نهفته راز