غزل شمارهٔ ۲۲۲۸
بود و نمود عاشق، از آب و تاب حسن است
گر ذره را وجودی است، از آفتاب حسن است
در بیخودی توان دید بی پرده روی مطلوب
از خویشتن گسستن بند نقاب حسن است
حسن آن بود که دایم بر یک قرار باشد
حسن مه دو هفته کی در حساب حسن است؟
از خنده رویی گل بلبل نگشت گستاخ
شرم و حیای عاشق بیش از حجاب حسن است
از حسن خط سیه مست گردید دیده من
بیهوشداروی عشق گرد کتاب حسن است
خوشتر بود ز سر جوش در کام عشقبازان
هر چند خط مشکین درد شراب حسن است
خال از شکسته پایی در کنج لب خزیده است
زلف از درازدستی مالک رقاب حسن است
تردستی مکافات شب در میان نباشد
ایام خط شبرنگ روز حساب حسن است
از خط شود یکی صد ناز و غرور خوبان
ریحان خط مشکین افسون خواب حسن است
ریحان سفال خود را کی تشنه می گذارد؟
سبزست بخت عاشق تا در رکاب حسن است
در هر نظر به رنگی آید ز پرده بیرون
زیر و زبر دل عشق از انقلاب حسن است
در چشم موشکافان سررشته امیدست
هر چند چین ابرو موج سراب حسن است
موی میان او را هر کس که دیده، داند
کاین پیچ و تاب عاشق از پیچ و تاب حسن است
از روی گرم خورشید گر خاک می شود زر
رنگ طلایی عشق از آفتاب حسن است
در دور خط ز خوبان ظلم است چشم بستن
خط حلقه حلقه چون شد عین شباب حسن است
از مهر تا به ذره زین آتشند بریان
تنها همین نه صائب داغ و کباب حسن است