غزل شمارهٔ ۳۱۱
کشتهٔ حضرت او زندهٔ جاویدانست
ایمن از مرگ بود زنده جاوید آنست
نقد گنجینه که شاهان جهان می جویند
گنج عشقست که در کنج دل ویرانست
دل ندارد به جز از خدمت دلدار مراد
کار جان در دو جهان بندگی جانانست
صورت نقش خیالی که نگاریم به چشم
نیک می بین که مقصود از این نقش آنست
بی سراپای درین راه بیابان می رو
منزلی را مطلب کاین ره بی پایانست
نعمت الله گرش مست بیابی دریاب
دست او گیر که سر حلقهٔ سر مستانست