غزل شمارهٔ ۳۸۷۱

خوشا کسی که ز خود باخبر نمی باشد
که آه بی اثران بی اثر نمی باشد
نمی شود دل بیتاب از خدا غافل
ز قبله قبله نما بیخبر نمی باشد
چه حاجت است به ارشاد عزم صادق را
دلیل قافله را راهبر نمی باشد
ز مغز نیست سخنهای پوچ ما خالی
حباب قلزم ما بی گهر نمی باشد
به گردنی که زبند لباس شد آزاد
دو شاخه ای ز گریبان بتر نمی باشد
دهان تلخ برون می برم ز گلزاری
که سرو وبید در او بی ثمر نمی باشد
صفای دل ز جهان بی نیاز کرد مرا
که روی آینه محتاج زر نمی باشد
به خون دل ز می ناب صلح کن صائب
که غیر خون می بی دردسرنمی باشد