غزل شمارهٔ ۳۳۶۸
خضر اگر چاشنی تیغ شهادت می کرد
ز آب حیوان به لب خشک قناعت می کرد
کشتی حوصله طوفانی شبنم می شد
گل اگر از رخ او کسب طراوت می کرد
می شد از غیرت آیینه دل عاشق آب
خوبی معنی اگر جلوه به صورت می کرد
این زمان ناز هما می کشد از سایه جغد
بی نیازی که دو صد ناز به دولت می کرد
این که در کوی تو دل رنگ اقامت می ریخت
کاش بر ریگ روان طرح عمارت می کرد
صفحه روی ترا دید و ورق برگرداند
ساده لوحی که به من دوش نصیحت می کرد
پیشتر زان که دهد خامه به دستش استاد
الف قامت او مشق قیامت می کرد
بی لب لعل تو صائب المی داشت که گل
در نظر جلوه خمیازه حسرت می کرد