نهانی از نظر ای بینظیر از بس عیانستی
عیان شد سرّ این معنیکه میگفتم نهانستی
گهیگویم عیانستیگهی گویم نهانستی
نه اینستی نه آنستی هم اینستی هم آنستی
به نزد آن کت از عین عیان بیند نهانستی
به پیش آن کت از چشم نهان جوید عیانستی
یقین هرچند میجوید گمان هرچند میپوید
نه محصور یقینستی نه مغلوب گمانستی
بیانی راکه کس واقف نباشد نکتهپردازی
زبانی را که کس دانا نباشد ترجمانتی
به چشم حق نگر گر ژرف بیند مرد دانشور
تو در هر قطرهیی پنهان چو بحر بیکرانستی
اگرکس عکس خورشید فلک در آبدان بیند
نیارد گفت خورشید فلک در آبدانستی
کجا مهری که سیصد چند غبرا جرم رخشانش
درون آبدان بودن خلاف امتحانستی
وگر گوید نه خورشیدست کاندر آبدان دبدم
ز انکار عیان مردود عقل نکتهدانستی
یکیگفتا قدیم از اصل با حادث نپیوندد
سپس پیوند ما با ذات بیهمتا چنانستی
بگفتم راست میگوبی و راه راست میپویی
ولیکن آنچه میجویی عیان از این بیانستی
بجنبد سرو را شاخ از نسیم و ریشه پابرجا
نجنبد اصل آن از باد اگر فرعش نوانستی
ازین تمثال روشن شدکه شخص آفریش را
ثباتی با حدوث اندر طبیعت توامانستی
بهمعنی هست پاینده به صورت هست زاینده
به وجهی از مکان بیرون به وجهی در مکانستی
از آن پایندگی همسایه با عقل گرانمایه
ازین زایندگی همپایه با یونان زمانستی
روان بوعلی سینا ازین اشراق سینایی
به زیر خاک تاری پایکوبان کف زنانستی
کس ار زی تربیت پوید که قاآنی چنین گوید
سراید مرحبا باللهکه تحقیق آنچنانستی
به خاصانت بپیوندد کلام نغز من چونان
که رهگمکرده را رهبر جرس زی کاروانستی