غزل شمارهٔ ۵۲۰۱
زخمی تیغ شهادت زنده می خیزد زخاک
همچو گل با جبهه پرخنده می خیزد زخاک
از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز
بید مجنون سربه پیش افکنده می خیزد زخاک
می شود مرغابی دریای خجلت عندلیب
بس که گل در عهد او شرمنده می خیزد زخاک
هر که دارد آگهی ازچاه خس پوش جهان
با عصا چون نرگس بیننده می خیزد زخاک
هر گه چون طاوس عمرش رفت در پرداز بال
درقیامت طایر پرکنده می خیزد زخاک
هر که اینجا خنده راچون غنچه دارد زیر لب
صبح محشر بالب پرخنده می خیزد زخاک
شرمساری می برد صائب به خلدش بی حساب
هرکه در محشر ز خود شرمنده می خیزد زخاک