غزل شمارهٔ ۱۵۱۶
بند و زندان گرامی گهران از جاه است
یوسف ما به عزیزی چو رسد در چاه است
راستان از سخن خویش نگردند به تیغ
شمع تا کشته شدن با همه کس همراه است
هر قدر جامه او بر قد سروست دراز
جامه سرو سهی بر قد او کوتاه است
به چه امید کسی از وطن آید بیرون؟
منزل اول یوسف چو درین ره چاه است
خال شبرنگ بر آن گوشه ابرو صائب
عارفان را به نظر نقطه بسم الله است