و امّا الخفیفیّة
خفیفیان تولا به ابی عبداللّه محمدبن خفیف کنند. و وی از کبرای سادات این طایفه بوده است و از عزیزان وقت رضی اللّه عنه و عن جمیع أَسلافهم و عالم به علوم ظاهری و باطنی و وی را تصانیف معروف است اندر فنون علم این طریقت و مناقبش اشهر آن است که کلیت آن احصا توان کرد فی الجمله، مردی عزیز روزگار و عزیز نفس بود و مُعرض از شهوات نفسانی.
و شنیدم که چهارصد نکاح کرده بود و آن از آن بوده بود که وی از ابنای ملوک بود. و چون توبه کرد، مردم شیراز بدو تقرب بسیار کردندی و چون حالش بزرگ شد بنات ملوک و رؤسا مر تبرک را خواستندی تا با وی عقد کنند و وی قبول کری و قبل الدخول طلاق دادی. اما چهل زن پراکنده اندر عمر وی دوگان و سه گاه خادمان فِراش وی بودند و یکی را از ایشان با وی چهل سال صحبت بوده بود و آن دختر وزیری بود.
شنیدم از شیخ بوالحسن علی بکران الشیرازی رحمةاللّه علیه که: روزی از زنانی که به حکم وی بوده بودند هر یک از وی حکایتی میکردند. جمله متفق شدند که ایشان شیخ را اندر خلوت به حکم اسباب شهوت هرگز ندیده بودند وسواسی اندر دل هر یک پدیدار آمد و متعجب شدند و پیش از آن هر یک پنداشته بودند که او بدان مخصوص است. گفتند: «از سر صحبت وی بهجز دختر وزیر خبر ندارد؛ که سالهاست تا اندر صحبت وی است و دوست ترین زنان بر وی اوست.» دو کس را از میان خود اختیار کردند و بدو فرستادند که: «شیخ را با تو انبساط بیشتر بوده است، باید که ما را از سر صحبت وی آگاه کنی.» گفت: «چون شیخ مرا اندر حکم خود آورد، کسی بیامد که: شیخ امشب به خانۀتو خواهد آمد. من طبخهای خوب بساختم و مر زینت و زیب خود را تکلف کردم. چون بیامد، طعامی بیاوردند و مرا بخواندند. زمانی اندر من نگریست و زمانی اندر طعام. آنگاه دست من بگرفت و به آستین خود اندر کشید. از سینۀ وی تا ناف پانزده عقده افتاده بود. گفت: ای دختر وزیر، بپرس که این چه عقدههاست. بپرسیدمش. گفت: این همه لَهب و شدت صبر است که گره بسته است. از چنین روی و از چنین طعام صبر کردهام این بگفت و برخاست. بیشترین گستاخیهای وی با من این بوده است.
و طراز مذهب وی اندر تصوّف غیبت و حضور است و عبارت از آن کند و من به مقدار قوت بیان آن را بیارم، إن شاءَ اللّهُ العزیز.