غزل شمارهٔ ۵۲۲۹
به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ
که از نشانه شود برخدنگ میدان تنگ
به ماه مصر چه نسبت ترا که گردیده است
جهان ز جوش خریدار همچو زندان تنگ
قرار نیست به یک جای بیقراران را
ز بلبلان نشود جای بو گلستان تنگ
صبور باش به زندان و چاه چون یوسف
که یک دو روز بود کار بر عزیزان تنگ
گرهگشاست دم تازه سبکروحان
که بر نسیم نگردد ز غنچه میدان تنگ
به خلق کوش جهان را گشاده گر خواهی
که کفش تنگ به رهرو کند بیابان تنگ
فشار قبر کند سرمه استخوان ترا
اگر شود تو یک خاطر پریشان تنگ
گلوی حرص نگردد گشاده از نعمت
که بر غنی و فقیرست رزق یکسان تنگ
ز تنگنای جهان عشق تنگ می آید
اگر برآتش سوزان شود نیستان تنگ
دل حبابی اگر بشکند ز تندی باد
چو چشم مور شود ملک بر سلیمان تنگ
به قدر کاوش ازین چشمه آب می جوشد
ز سایلان نشود دستگاه احسان تنگ
به چشم هرکه ز همت گشاده شد صائب
فضای چرخ بود چون دل بخیلان تنگ