غزل شمارهٔ ۴۶۸۶
ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار
ازین شراب نمی در سبوی ما بگذار
شکسته رنگی ما ترجمان گویایی است
به روی ما بنگر گفتگوی ما بگذار
شعور در حرم بیخودی ندارد راه
ز خود بر آی،دگر پا به کوی ما بگذار
ز خود برون شده را نقش پا نمی باشد
اگر نه ساده دلی،جستجوی ما بگذار
به دست بسته گل از نوبهار نتوان چید
عنان خاطر بی آرزوی مابگذار
نسیم گردیتیمی نمی برد زگهر
نفس مسوز عبث ،رفت وروی مابگذار
نبست بخیه انجم شکاف سینه صبح
نه ای حریف خجالت ،رفوی مابگذار
برای آینه بی غبار، آه مکش
قدم به سینه بی آرزوی مابگذار
توان به آینه ازطوطیان کشیدسخن
زچهره آینه ای پیش روی مابگذار
اگرچه سلسله مابه عشق پیوسته است
ز زلف سلسله ای برگلوی مابگذار
نمی کندره خوابیده راجرس بیدار
به غافلان چو رسی گفتگوی مابگذار
به کوزه سیر زآب حیات نتوان شد
دهان تشنه خودرا به جوی ما بگذار
اگر به چاشنی حرف می رسی طوطی
سخن به صائب خوش گفتگوی مابگذار