غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
گفتار تو شهدی است که جانها مگس اوست
رفتار تو سیلی است که دل خار و خس اوست
هر ناله که از دل ز سر صدق برآید
صبحی است که تسخیر جهان در نفس اوست
نخلی که برآرنده خود را نشناسد
سر پیش فکندن ثمر پیشرس اوست
هر چند که از محمل لیلی اثری نیست
صد بادیه پر شور ز بانگ جرس اوست
با هر که کسی نیست به جز بیکسی او را
صائب به ادب باش که بی گفت، کس اوست