غزل شمارهٔ ۲۸۷۱
دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد
به افسون این گره باز از دم عقرب نمی گردد
نمی آید زچندین چشم کار یک دل روشن
شب تاریک، روز از کثرت کوکب نمی گردد
زباران ساز شد گلبانگ رعد ابر بهاران را
بلند آوازه بی ریزش کس از منصب نمی گردد
حجاب باده لعلی نگردد سبزی مینا
زخط پوشیده رنگ سیب آن غبغب نمی گردد
به حرف پوچ صائب هر که نگشاید دهان خود
شهید زخم دندان ندامت، لب نمی گردد