غزل شمارهٔ ۷۴۴

مستانه برا گوشهٔ چشمی سوی ما کن
دردی بسر درد نه و نام دوا کن
از پرده برون آبگذر بر صف رندان
پنهان ز نظرها نظری جانب ما کن
گر لطف نداری و سر لطف نداری
از قهر بکش تیغ جفا روی بما کن
گفتی که وفا میکنم و هیچ نکردی
ما چشم وفا از تو نداریم جفا کن
مرغ دل ما از قفس غصه برون آر
برگرد سر خویش بگردان و رها کن
ترسم که غباری بدل یار نشیند
بگذر ز عتاب و گله‌ای فیض دعا کن
در دفتر جان حرف بتان چند نویسی
زین قصه بگردان ورق و رو بخدا کن