غزل شمارهٔ ۹۹۱
هر نفس دولت طلبکار مقام دیگرست
این همای خوش نشین هر دم به بام دیگرست
افسر دولت شکوهی دارد، اما در نظر
خاک بر سر کردگان را احتشام دیگرست
حاجیان کعبه گل محترم باشند، لیک
گرد دل گردیدگان را احترام دیگرست
حسن ماه آسمانی قابل خمیازه نیست
هاله ما در خم ماه تمام دیگرست
گر چه از رفتار جان می بخشد آب زندگی
آب تیغ یار را در دل خرام دیگرست
در شراب عالم امکان، دوام نشأه نیست
مستی چشم و لب ساقی ز جام دیگرست
باده بی پشت، از سر زود بیرون می رود
بوسه لبهای نوخط را قوام دیگرست
گرد عصیان زود می گردد به آب تیغ پاک
از گناه ما گذشتن، انتقام دیگرست
نیست سامان تماشا دل به غارت داده را
ورنه در هر حلقه آن زلف دام دیگرست
با شب و روز جهان سفله ما را کار نیست
کز رخ و زلف تو ما را صبح و شام دیگرست
هر نسیمی کز سواد زلف جانان می رسد
جان دورافتاده ما را پیام دیگرست
گر چه خسرو در غزل شیرین زبان افتاده است
کلک صائب طوطی شیرین کلام دیگرست