غزل شمارهٔ ۵۴۲۲
چشم می پوشم نظر بر روی جانان می کنم
در وصال از دوربینی مشق هجران می کنم
دیده افسردگان گرمی ز آتش می برد
داغ را در رخنه های سینه پنهان می کنم
پنبه صبح وطن داغ مرا ناسور کرد
مرهم از خاکستر شام غریبان می کنم
حق آبی هرکه را بر من چشم من است
در کنار نیل یاد چاه کنعان می کنم
ذره ام اما زمن خورشید باشد در حساب
مورم اما حرف در کار سلیمان می کنم
سر بر آرند از گریبان در تماشا خلق و من
می برم سر در گریبان سیر بستان می کنم
اصفهان تا چند صائب سرمه در کارم کند
زین زمین حرف دشمن رو به کاشان می کنم