غزل شمارهٔ ۷۴۰
رای فرزانه چو باشد رخ خوبان دیدن
شادی هر دو جهان در غم اینان دیدن
توبه از زهد و ریا کردن و می نوشیدن
در خرابات مغان جلوهٔ ایمان دیدن
رقم عیش از آن صفحهٔ عارض خواندن
حال آشفته در آن زلف پریشان دیدن
کردم از پیر سؤالی ز جمال ازلی
میتوان گفت در آئینه خوبان دیدن
هرکجا حسن و جمالیست ز جانان عکسیست
جان در آن عکس تواند رخ جانان دیدن
نیست پنهان ز نظر صورت خوب تو مرا
هست یکسان چه بوصل و چه بهجران دیدن
چند زین گفتن بیهوده خمش کن ای فیض
هست موقوف خموشی رخ جانان دیدن