غزل شمارهٔ ۱۱۱۱
سینه تنگی دو عالم درد و غم می داشته است؟
نیم جانی این قدر ظرف ستم می داشته است؟
عالمی را کرد بیخود آن دو لعل آبدار
باده ممزوج، چندین نشأه هم می داشته است؟
دل به هر عضوی ز جانان نسبتی دارد جدا
یک برهمن در نظر چندین صنم می داشته است؟
از تغافل کشت مژگان گرانخوابش مرا
تیغ لنگردار، چندین پاس دم می داشته است؟
نیست ممکن چشم ازان کنج دهن برداشتن
گوشه های دلنشین ملک عدم می داشته است؟
خال رخسارش به هیچ و پوچ از من دل گرفت
در ترازو هم قیامت سنگ کم می داشته است؟
تلخ شد بر من جهان از فکر آن شیرین دهان
شادی نادیده در پی نیز غم می داشته است؟
حیرت نظاره اش در هیچ دل نگذاشت تاب
این قدر موی میان هم پیچ و خم می داشته است؟
گر چه با انگشت پا نتوان گره را باز کرد
عقده روزی گشایش در قدم می داشته است؟
برنمی دارد سر از دنبال چشم یار، دل
در کمین صیاد هم صید حرم می داشته است؟
صائب از زخم زبان بر روی من گلها شکفت
مشت خاری در بغل باغ ارم می داشته است؟