غزل شمارهٔ ۹۱۰
وزد بر اهل دلی گر نسیم درویشی
حیات تازه برد از نعیم درویشی
چه رشگها که برد چون نقاب برخیزد
سریر پادشهی بر گلیم درویشی
خرد نظایر عالم بهم چه میسنجید
به نیم ملک بچربید نیم درویشی
چه آسمان و چه انجم چه آفتاب چه ماه
برند رشگ بر اهل نعیم درویشی
بسست راحت نقدی که هست با درویش
زیادتی بود اجر عظیم درویشی
هزار شکر که پیوسته جسم و روحمرا
معطر است دماغ از نسیم درویشی
چه ابلهند گروهی که با کفاف معاش
نهند بر سر هم زر ز بیم درویشی
شود سراسر آسایشش به تیغ عناد
که پاک شد ز ره مستقیم درویشی
برغم انف گروهی که سر کشند ای فیض
بکش تو پا سره بر از گلیم درویشی