غزل شمارهٔ ۳۹
هرکس که غم ترا فسانهست
دستخوش آفت زمانهست
هرکس که غم ترا میان بست
از عیش زمانه بر کرانهست
تو یار یگانهای و بایست
یار تو که همچو تو یگانهست
عشق تو حقیقت است ای جان
معلوم دلی و در میانهست
در عشق تو صوفیایم و ما را
دیگر همه عشقها فسانهست
ما را دل پر غمست و گو باش
اندی که دل تو شادمانهست
درد دل ما ز هجر خود پرس
هجران تو از میان خانهست
دارم سخنی هم از تو با تو
مقصود تویی سخن بهانهست
به زین غم کار دوستان خور
وین پند شنو که دوستانهست