غزل شمارهٔ ۳۴۱۷
کوهکن کیست به گرد من شیدا برسد؟
جنبش قاف محال است به عنقا برسد
جگر تشنه صحرای علایق ترسم
سیل ما را نگذارد که به دریا برسد
عالمی همچو صدف چشم و دهن وا کرده است
به که تا گوهر عبرت ز تماشا برسد؟
می گذراند کم نعمت باقی فردا
هر چه اینجا به تو از نعمت دنیا برسد
هرگز از کبر نکردی نگهی در ته پا
به تو چون مایده فیض ز بالا برسد؟
ناقص از تربیت چرخ نگردد کامل
باده خام محال است به مینا برسد
حیف و صد حیف که در دایره امکان نیست
اهل دردی که به درد سخن ما برسد
شهپر دامن عصمت به فلک می ساید
پی یوسف چه خیال است زلیخا برسد
از کمندش نجهد هیچ شکاری صائب
دست هرکس که به آن زلف چلیپا برسد