شمارهٔ ۳۹۶
خطت ز پیش چشم سوادم نمی رود
دلسوزی رخ تو ز یادم نمی رود
هر جلوه ای که دیده ام از سروقامتی
چون مصرع بلند ز یادم نمی رود
(هرگه لبت به خنده تبسم ادا شود
هر عضو من چو برگ گل از هم جدا شود)
(پیکان یار را نتواند به خود گرفت
گر استخوان من همه آهن ربا شود)