غزل شمارهٔ ۳۰۶
دلم بردی و برگشتی زهی دلدار بیمعنی
چه بود آخر ترا مقصود از این آزار بیمعنی
نگار ازین جفا کردن بدان تا من بیازارم
روا داری که خوانندت جهانی یار بیمعنی
وگر جایی دگر تیزست روزی چند بازارت
مشو غره نگارینا بدان بازار بیمعنی
همی گفتی که تا عمرم ترا هرگز بنگذارم
کنون حیران بماندستم از این گفتار بیمعنی