غزل شمارهٔ ۵۱۶
ترک چشم مست او دلها بغارت می برد
ملک دل بگرفت و جان ما به غارت می برد
خانمان ما به غارت برد و یک موئی نماند
هرچه با ما دید سر تا پا به غارت می برد
دور شو ای عقل از اینجا رخت خود را هم ببر
زانکه رخت هر که دید اینجا به غارت می برد
کیش او چون غارتست ترکش نگوید ترک مست
جان کند قربان و قربان را به غارت می برد
هرچه دید از نقد و جنس و زیر و بالا پاک کرد
این بلا هم زیر و هم بالا به غارت می برد
جان ما بادش فدا کو جان و هم جانان ماست
هر چه خواهد گو ببر هل تا به غارت می برد
سید ما صد بخارا را به غارت برده است
بوعلی چبود که او سینا به غارت می برد