غزل شمارهٔ ۵۱۸۷
نتوان به پای سعی رسیدن به طور عشق
خوابیده تر ز زلف بود راه دور عشق
دست ستیزه در کمر بیستون کند
درهر سری که هست می تازه زور عشق
از ظلمت وجود که می برد ره برون ؟
گر شمع پیش پای نمی داشت نور عشق
سیری ز شغل عشق ندارند عاشقان
چون آب شور تشنگی افزاست شور عشق
گر جای خار نشتر الماس سر زند
صائب قد نمی کشد ازراه دورعشق