غزل شمارهٔ ۱۵۶۹
پیش صاحب نظران درد و دوا هر دو یکی است
چشم بیمار و لب روح فزا هر دو یکی است
پیش ما سایه دیوار و هما هر دو یکی است
خاک و زر در نظر همت ما هر دو یکی است
صورت حال جهان گر بد و گر نیک بود
پیش آیینه خوش مشرب ما هر دو یکی است
نوش و نیش است یکی پیش سبکرفتاران
خار و گل در گذر باد صبا هر دو یکی است
پشت و رو آیینه را مانع یکتایی نیست
کفر و دین در نظر وحدت ما هر دو یکی است
گل رعنا نبود عالم بیرنگی را
باده و خون به مذاق عرفا هر دو یکی است
پیش آن کس که به تسلیم و رضا تن درداد
لذت نیشکر و تیر قضا هر دو یکی است
تا ازان کعبه مقصود جدا افتادم
دل بیتاب من و قبله نما هر دو یکی است
اگر این است ره راست که من یافته ام
خطر راهزن و راهنما هر دو یکی است
در کمانخانه زنخجیر، ترازو گردد
مژه شوخ تو و تیر قضا هر دو یکی است
در ته پای تو از سرکشی و رعنایی
خون پامال من و رنگ حنا هر دو یکی است
ز احتیاج تو کریمان ز لئیمند جدا
دل چو افتاد غنی بخل و سخا هر دو یکی است
هر قدر خط تو افزود، مرا مهر فزود
سبزه خط تو و مهرگیا هر دو یکی است
در سراپرده گوش تو ز سنگینی ناز
ناله عاشق و آواز درا هر دو یکی است
دوزخ مردم یکرنگ دورنگان باشند
چه بهشتی است که روز و شب ما هر دو یکی است
خواهش نام کم از خواهش نان صائب نیست
که صلای کرم و بانگ گدا هر دو یکی است