غزل شمارهٔ ۲۹۰۱
زمژگان که ناخن در فضای سینه می بارد؟
که خون چون نافه ام از خرقه پشمینه می بارد
بود یک شمه از ناسازی گردون به میخواران
که ابر بی مروت در شب آدینه می بارد
به شیران طعمه از پهلوی خود گردون دهد، اما
اگر گاوی دهن را وا کند لوزینه می بارد
چراغ مهر از تردستی شبنم نمی میرد
عبث ابرتر مژگان به داغ سینه می بارد
اگر لب تشنه فیضی اثر بگذار در عالم
که بر خاک سکندر نور از آیینه می بارد
زرشک طبع گوهربار صائب بس که تب دارد
گهر همچون عرق از چهره گنجینه می بارد