غزل شمارهٔ ۲۲۰
از خرابات می رسم سرمست
فارغ از نیست ایمنم از هست
عین ما را به عین ما بیند
هرکه در بحر ما به ما پیوست
ننگ و نام نکو به دست آورد
آنکه از ننگ و نام خود وارست
دست من تا گرفت دست نگار
وه چه دستان که می کند زان دست
مرغ جانم برای دانهٔ خال
شده در دام زلف او پابست
عهد بستیم با سر زلفش
ما بر آنیم گرچه او بشکست
از سر کاینات برخیزد
هر که با سیدم دمی بنشست