غزل شمارهٔ ۲۶۵۳
دستگاه شور من از دامن هامون فزود
چشم آهو پرده ها بر وحشت مجنون فزود
می نماید گوهر شب تاب در شب خویش را
از خط شبگون فروغ آن لب میگون فزود
از دو صد قانون نگردد کشف بر حکمت شناس
آنچه از یک خشت خم بر علم افلاطون فزود
گاه باشد خرمنی از دانه ای فاسد شود
بخل خاک خشک مغز از صحبت قارون فزود
زود عالمگیر گردد چون دومصرع شد بلند
فتنه صبح قیامت زان قد موزون فزود
از فریب نعل وارون فلک غافل شدند
حرص روزی خوار گان زین کاسه وارون فزود
جای حیرت نیست، خرمنها تمام از دانه ای است
تخم مهر ما اگر زان خال گندم گون فزود
بود راز آن دهن پوشیده صائب، از چه روی
خط ظالم پرده دیگر بر آن مضمون فزود