غزل شمارهٔ ۱۴۸۸
از گرانخوابی ما عمر سبک جولان است
لنگر کشتی ما بال وپر طوفان است
سادگی بین که همان فکر اقامت داریم
گر چه گوی سر ما در خم نه چوگان است
می برد قامت خم رو به اجل پیران را
این کمانی است که چون تیر سبک جولان است
نیست پروای عدم دلزده هستی را
از قفس مرغ به هر جا که رود بستان است
هیچ کس ز اهل بصیرت دل ما را نشاخت
جوهری را چه گنه، گوهر ما غلطان است
دل سرگشته به کونین نمی آمیزد
گوی آماده زخم از دو سر چوگان است
تو نداری سر آزادی ازین بند گران
ورنه هر موجه این بحر بلا سوهان است
هر که در دایره پرده نشینان سخن
بی طلب پای نهد، سنگ ته دندان است
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش
خواب سنگین سبب شوخی آن مژگان است
دل روشن نکند دعوی دانش صائب
عرض جوهر ندهد آینه چون رخشان است