شمارهٔ ۲۰۳
زخم گستاخم لب تیغ شهادت می مکد
شبنم من خون خورشید قیامت می مکد
نقش شیرین شسته شد از لوح خارا و هنوز
تیشه فرهاد انگشت جلادت می مکد
از دهان خضر آب زندگانی می رود
تیغ او از بس لب خود را به رغبت می مکد