فی الاتحاد
در جهان یک زیان چو سودِ تو نیست
هیچ حبس ابد چو بودِِّ تو نیست
ظهرالنور ذوالمنن باشد
بطل الزور جان و تن باشد
غیب خواهی خودی زره بردار
عیب را با سرای غیب چه کار
غیبگو گرد سرخ یزدان است
زردرویی کشوری زانست
تو پر از عیب و قصد عالم غیب
نتوان کرد خاصه با شک و ریب
برنخیزد به دست بیخردیت
از دو پای نهاد بند خودیت
بود تو چون ترا حجاب آمد
عقل تو با تو در عتاب آمد
گفت رو نفس را بکن بدرود
ورنه برساز از این دو چشم دورود
روز و شب در فراق عقل بنال
بیش با عقل خود بدی مسگال
عقل را زین عقیله باز رهان
بعد از آن عیش بر تو گشت آسان
بینی آنگه که یابی از دل قوت
ملک را از دریچهٔ ملکوت