غزل شمارهٔ ۱۹۸
دیده تا نور جمالش دیده است
در نظر ما را چه نور دیده است
چشم ما روشن به نور روی اوست
خوش بود چشمی که نورش دیده است
دل هوا دارد که پیوندد به او
گوئیا از جان خود ببریده است
تا خبر یابد از آن جان عزیز
از همه یاران خبر پرسیده است
عشق مست است و حریف جان ماست
عقل مخمور و ما ز ما رنجیده است
عاشق یک روی می دانی که کیست
آنکه در او غیر او پیچیده است
نعمة الله نیک داند عاشقی
مدتی شد تا همین ورزیده است