غزل شمارهٔ ۴۴۴۸
با روی تو صبر از دل بیتاب نیاید
خودداری ازین آینه چون آب نیاید
غافل نکند بستر گل شبنم ما را
در دیده روشن گهران خواب نیاید
زنجیر حریف دل خوش مشرب ما نیست
از موج عنانداری سیلاب نیاید
در دیده صیاد کمینگاه بهشتی است
زاهد بدر از گوشه محراب نیاید
بی خیرگی آیینه ز رخسارتوگل چید
چشمی که بود نرم دراوآب نیاید
آسودگی من ز گرفتاری خویش است
در دام محال است مرا خواب نیاید
چشمی که نمکسود شد از پرتو منت
از خانه تاریک به مهتاب نیاید
دلبسته گردون دل آسوده ندارد
استادگی از کوزه دولاب نیاید
صائب دل افسرده من گرم نگردد
تا بر سرم آن مهر جهانتاب نیاید