غزل شمارهٔ ۳۳
بوئی زگلشنی است بدل خارخار ما
باید که بشکفد گلی آخر زخار ما
درنقش هر نگار نگر نقش آن نگار
گرچه نگار و نقش ندارد نگار ما
رفتم چو در کنارش ازمن کناره کرد
کر خود کناره گیر و درآرد کنار ما
کردیم از دو کون غم دوست اختیار
بگرفت اختیار زما اختیار ما
گوهر که هر چه کم کند از ما سراغ کن
جام جهان نماست دل بی غبار ما
ما را بهاروسبزه و گلزار درو لست
از مهر جان خزان نپذیرد بهار ما
اندوه عالمی بدل خود گرفته ایم
کسی را غبار کی رسد از رهگذار ما
بر دوش خویش بار دو عالم نهاده ایم
کی دوش کس گرانشود از بار بار ما
از یک شرار آه بسوزیم هر دو کون
یاران حذر کنید ز سوز شرار ما
روزی گل مراد بخواهدشکفت فیض
زین گریه های دیدهٔ شب زنده دار ما