غزل شمارهٔ ۴۱۷۱
جمعی که در لباس می ناب می کشند
دام کتان به چهره مهتاب می کشند
آنان که در مقام رضا آرمیده اند
خمیازه را به ذوق می ناب می کشند
بهر شگون همیشه خراباتیان عشق
صندل به طرف جبهه ز سیلاب می کشند
بیطاقتان که گریه پی دفع غم کنند
صف در نبرد شعله ز سیماب می کشند
جمعی که پشتگرم به عشق ازل نیند
ناز سمور ومنت سنجاب می کشند
زهاد اگر ز توبه خود منفعل نیند
خود را چرا به گوشه محراب می کشند
جایی رسیده است رطوبت که میکشان
دست ودهان خود به هوا آب می کشند
صائب فروغ فیض ز هر بی بصر مجوی
کاین توتیا به دیده بیخواب می کشند