غزل شمارهٔ ۸۹۱
ای آنکه هرگز در دو کون چون تو نبودی دلبری
چشمی ندیده مثل تو مه طلعتی سیمین بری
مه طلعتی سیمین بری شکر لبی سنگین دلی
شکر لبی سنگین دلی عیاره افسونگری
چشمت بخون مردمان تیری نهاده در کمان
تیری نهاده بر گمان پر فتنه و جادوگری
پر فتنهٔ جادوگری خونخوارهٔ خونبارهٔ
مست خرابی ظالمی ویران کنی غارتگری
بهر شکار خاص و عام بنموده دانه زیر دام
نامش نهاده خال و زلف از مشک تر با عنبری
آن نقطهای خال و خط گرد لب شیرین تو
موریست پنداری هجوم آورده گردشگری
هر نرگسی هر عبهری بیمار چشم مست تو
بیمار چشم مست تو هر نرگسی هر عبهری
هر شکری هر گوهری محو لب و دندان تو
محو لب و دندان تو هر شکری هر گوهری
تا کی توان این دست را دیدن از آن کردن جدا
یا رب بلطفت فیض را ده ز آن صراحی ساغری