غزل شمارهٔ ۱۱۹
عشق تو ز دل برید نتواند
وصل تو به جان خرید نتواند
روی تو اگر نه آفتاب آید
چونست که درست دید نتواند
طرفه شکریست آن لبان تو
هر طوطی ازو مزید نتواند
هرجا که تو دام زلف گستردی
یک پشه ازو پرید نتواند
خواهد که کند مر انوریت را
تیغ غم تو شهید نتواند