غزل شمارهٔ ۴۲۵
عیش دنیا بجز خسان نرسید
جز ریاضت به عاقلان نرسید
سود کرد آنکه دل ز دنیا کند
مرد آزاده را زیان نرسید
گشت بیچاره آنکه دنیا خواست
هرچه را بست دل بآن نرسید
سود دنیا زیان، زیانش سود
زین دو چیزی بعارفان نرسید
جان عارف گذشت از دو جهان
دو جهانش بگرد جان نرسید
از هوا و هوس کسی نگذشت
که بعشرتگه جهان نرسید
هر که دل در سرای فانی بست
همت کوتهش بآن نرسید
هر که روزی زیاده خواست ز قوت
دست جانش بقوت جان نرسید
هیچکس سر بنان فرو نارد
که بنانش بآب و نان نرسید
هر که دنیا بآخرت نفروخت
هم ازین ماند و هم بآن نرسید
همت هیچکس نشد عالی
که بفضل علوشان نرسید
نتوان شرح این معانی فیض
نه بدیعست گر بیان نرسید