قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱
هرچه مقصود تو است آن گردد
هرچه گوئی چنین چنان گردد
آفتاب ار چه شب نهان گردد
روز روشن چو شد عیان گردد
دارم امید آنکه هر گوشه
مأمن جمله مومنان گردد
هر فقیری توانگری یابد
پیر از دولتش جوان گردد
همچو من رند مست کی یابد
گرچه گرد جهان روان گردد
رد نگردد به هیچ رو هرگز
هرکه مقبول مقبلان گردد
باش ایمن که ما رها نکنیم
هرکه همراه عارفان گردد
هر معانی که خاطرت خواهد
آن معانی به تو بیان گردد
یار ما دوستدار آل رسول
سرور جمله عاشقان گردد
هر که یابد خبر ز حال وجود
واقف از حال همگنان گردد
نوبهار است منع نتوان کرد
بلبل ار گرد گلسِتان گردد
همه کس دوستدار خود سازد
فارغ از جمله دشمنان گردد
متمکن نشسته با یاران
نه روان گرد این و آن گردد
عارفی کو به مادهد دل را
جان ما در پیش روان گردد
در جهان هر که نعمت الله یافت
سرور جملهٔ جهان گردد