غزل شمارهٔ ۱۳۴۳
زان کمان ابرو سر تسلیم پیچاندن نداشت
رو به مرگ از قبله آن تیغ گرداندن نداشت
از نگاهی بود ممکن کشتن ما عاجزان
دست و تیغ نازنین خویش رنجاندن نداشت
قابل فتراک اگر صید ضعیف ما نبود
از ازل ای شاهباز حسن گیراندن نداشت
چشم قربانی نمی دارد نگاه بی ادب
از من حیران عذار خویش پوشاندن نداشت
دور باش از خویشتن دارد سپند بی قرار
از حریم وصل این بیتاب را راندن نداشت
بر گهر گرد یتیمی آبروی عزت است
از حریم وصل این بی تاب را راندن نداشت
بر گهر گرد یتیمی آبروی عزت است
از غبار هستی ما دامن افشاندن نداشت
خون قربان گشتگان را دست دامنگیر نیست
از سر خاک شهیدان راه گرداندن نداشت
قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست
نامه ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت
زیر تیغ او که یک جان را دهد صد جان عوض
نقد جان خویش را صائب نیفشاندن نداشت
چون به عمر جاودان صائب تسلی گشت خضر؟
داشت سیری عالم امکان ولی ماندن نداشت