شمارهٔ ۵۳

عطار / مختارنامه / باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع

شمع آمد و گفت: دادِ من باید خواست
کز آتشِ سوزنده بمانْدَم کم و کاست
تا در سرِ من نشست ناگه آتش
گویی تو که دل بود که از من برخاست