غزل شمارهٔ ۱۲۷۹
چهره گل چون بناگوش تو شبنم پوش نیست
خط ریحان چون خط سبز تو بازیگوش نیست
گر چه در ظاهر بلبل سر گران افتاده است
در بساط گل به جز خمیازه آغوش نیست
ابر بی توفیق ما را از شفق پا در حناست
ورنه دریای معانی یک نفس بی جوش نیست
پرده غفلت حجاب چشم کافر نعمت است
ورنه هر نیشی که گردون می زند بی نوش نیست
از نظربازان برآورد آن خط مشکین غبار
درد این میخانه کم از باده سرجوش نیست
هر که از راه مدارا می کند خصمی بلاست
می توان پرهیز کرد از سگ اگر خاموش نیست
می دود گر جهان چون بوی یوسف راز عشق
این نوای شوخ در بند لب خاموش نیست
نشأه ای داریم صائب از جوانی شوختر
در شراب کهنه ما گر به ظاهر جوش نیست