غزل شمارهٔ ۴۵۸۷

بوی گل می آیداز چاک گریبان بهار
تا ز تیغ کیست این زخم نمایان بهار
می توان دانست داغ آتشین رخساره ای است
زآتشی کز لاله افتاده است در جان بهار
بهر ایمان باختن هر شبنم گل چشمکی است
دین کجا ماند بجا در کافرستان بهار
کی برآید بوی گل ازعهده خرج نسیم ؟
زود خواهد رفت هوش مابه جولان بهار
از نسیم اولم چون گل گریبان چاک کرد
تا چه گلها بشکفد دیگر ز احسان بهار
تازه رویان توکل فارغند ازفکر رزق
کی شود خالی زبرگ عیش، دامان بهار؟
در فضای سینه ام پر درپر هم بافته است
آه اشک آلود چون ابر پریشان بهار
هست صائب چشم اشک آلود ابر تلخروی
در حقیقت چشم زخم روی خندان بهار