غزل شمارهٔ ۱۳۱۸
سرو را چون لاله و گل احتیاج غازه نیست
زینت آزادمردان غیر روی تازه نیست
جلوه برق است رنگ اعتبارات جهان
یک نفس گل بیش بر دستار مردم تازه نیست
هر کسی از محرمان خاص داند خویش را
التفات عام آن پرکار را اندازه نیست
بی تردد، چون گذشتی از خودی در منزلی
قطع این وادی به پای ناقه و جمازه نیست
می برآرد ز پریشانی دل آشفته را
به ز خط جام این اوراق را شیرازه نیست
می توان بردن به مقصد راه از سنگ نشان
مطلب عنقا ز کوه قاف جز آوازه نیست
نشنوی تا حرف پوچ، از پوچ گفتن لب ببند
باعثی خمیازه را بالاتر از خمیازه نیست
گفته ای صائب ز دیرین محرمان بزم ماست
ظرف ما را طاقت این لطف بی اندازه نیست